لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

نی نی جون ما

بهترین روز زندگی من و باباییت (دومین باری که شما رو دیدیم نی نی جونم )

شنبه ١٤ آبان ٩٠ صبح یه کم سرفه زدم و بابا جونت اجازه نداد برم سرکار منم خیلی دلم گرفت صبحانه تخم مرغ خوردم و رفتم پشت لپ تاپ و ناخودآگاه گریه ام گرفت که یکدفعه شما شروع کردی به ضربه زدن به شکم من . وای نی نی خوشکلم انگار داشتی به من میگفتی که تنها نیستم و تو باهامی و گریه نکنم اما وقتی اینجوری شد بیشتر گریه ام گرفت که دیدم شما اینقدر مامانی رو دوست داری عزیز دلم یاره تنهایی مامان عصرشم امروز خیلی خیلی عالی بود رفتیم دکتر مامانی آقای دکتر اجازه داد باباییت بیاد صدای قلب نازت و بشنوه ضبطش هم کردیم بعد هم سونوی ان تی کرد بازم بابایی اومد داخل و ما بعد چند وقت تونستیم شما رو ببینیم الهی قربونت برم قطر سرت ٣سانت و ٦ میلی متر بود و...
25 آذر 1390

الهی مامان قربون نی نی 18 هفتش بره

دوشنبه ٧ آذر ماه ٩٠ سلام نی نی نازم ١٨ هفتگیت مبارک نازنینم الهی که زود به زود هفته ها بگذره و بتونم بغلت کنم عزیز دلم راستی مامانی من و شما عصری رفتیم روضه توی حسینیه نمی دونی چه حالی شدم وقتی تو با من بودی خیلی گریه کردم عزیزم شب هم مامانی از کمر درد همش ناله زد طفلک بابات خیلی سعی میکرد بهم موقع بلند شدن و نشستن کمک کنه اما درده همیشه بود دوست دارم عزيزم     مامان جونم شما الان ١٤ سانتی متر طول داری و ٢٢٠ گرمم وزن اندازه یه سیب زمینی بزرگی عزیزم ...
19 آذر 1390

روز تاسوعا مصادف با 19 هفتگي ني ني جون ما

دوشنبه 14 آذر ماه 90 سلام عزيزم امرزو روز تاسوعاي امام حسين (ع) و همچنين مصادف با شروع 19 هفتگي شماست عزيزم در ضمن شما براي اولين بار امشب با من و باباييت رفتيد به پا بوس سه تا از برادر هاي امام رضا (ع) مشهور به شاهزاده حسين اونجا هوا خيلي خيلي سرد بود اما من و شما يه زيارت حسابي با هم كرديم قربون پاكي قلبت برم عزيزم دوست دارم كوچولوي من         الهی فدات شم شما تو این هفته ٢٦٠ گرم وزن داری و ١٥ سانتی متر هم طول اندازه یه کدو سبز کوچولویی عزیزم ...
19 آذر 1390

آخ جون سوغاتي

جمعه 11 آذر ماه 90 سلام عزيز دل مامان الهي قربونت برم امشب با باباجونت رفته بوديم تولد يكسالگي يزدان كوچولو بعد كه ميخواستيم خداحافظي كنيم عمه فاطمه بابايي كه تازگي از مكه برگشتن بهمون يه كادو دادند كه سوغات مكه بود وقتي اومديم خونه و بازش كرديم خيلي ذوق زده شديم عمه جون براي ني ني جونمون يه بلوز و شلوار تبرك كرده بودند نمي دوني ماماني اينقدر منو بابايي ذوق زديم كه براي شما هم از حالا دارن سوغاتي ميارن معلومه كه ديگه داري بزرگ ميشي راستي ماماني الان چند روزه كه دارم انتظار ميكشم كه تكون بخوري آخه ديگه وقتشه مامان جون اما انگار تنبلي ميكني بابايي همش سر به سرم ميزاري ميگه ني نيمون مثل مامانش تنبله ههههههههههههههههههههههه تكون بخور د...
13 آذر 1390

اولین ماه محرم نی نی جون ما

یکشنبه ٦ آذر ٩٠ نی نی جون ما امروز مصادف با اولین روز از ماه محرمه عزیزم السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولادالحسین و علی اصحاب الحسین شب بابایی اومد دنبالمون و رفتیم پیش دکتر و مامانی صدای قلب نازت رو شنید عزیزم نمی دونی صدای قلبت چه آرامشی به مامان میده   ...
9 آذر 1390

شروع سفر کربلا با نی نی جون

 سه شنبه 3 آبان ماه 90 نی نی جون عزیز دیم منو شما و بابایی با بابا بزرگی و مامان بزرگی دعوت شدیم به یه مهمونی محشر عزیز دلم قربونت برم اين اولين سفر هوايي شماست نازنينم    خيلي نگرانم كه بالا نيارم تو هواپيما به خاطر همين قبل پرواز مامان بزرگي و بابا جونت كلي قرص و زنجبيل و آدامس دارچين بهم دادن  ساعت 11 همه با هم رفتیم فرودگاه و ساعت 5/12 هواپیما پرواز کرد به سمت کشور عراق و شهر بغداد عزیز دلم خیلی اولش دلهره داشتم بابایی هم همین طور میترسیدم تو هواپیما بیارم بالا کلی قبل از پرواز قرص ضد تهوع و زنجبیل خوردم تا اتفاقی نیوفته و خداروشکرهم نیوفتاد و 5/2 رسیدیم فرودگاه بغداد مامان جونم ساعت 4 حرکت...
8 آذر 1390

اتمام سفر

سه شنبه 10 آبان ماه 90 صبح ساعت 4 صبح بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و حرکت به سمت فرودگاه بغداد خیلی تو فرودگاه اذیت شدیم 7 جای مختلف ما و ساکهامون رو گشتند خیلی اذیت شدیم ساعت 5/10 هواپیما پرواز کرد به سمت آسمان ایران و ساعت 5/12 رسیدیم  و سفر ما تموم شد . ان شااله عزیزم من و بابایی و شما همیشه سفر زیارتی با هم بریم قبول باشه نی نی گلم قربون قلب پاکت برم که تو سه ماهگیت ائمه بهت توجه داشتن و شما رو به حضور خودشون پذیرفتن خیلی برامون عزیزی دوست داریم یه عالمه مواظب خودت باش عزيز دل منو بابا ...
8 آذر 1390

عيد غديرت مبارك ني ني جون

سلام ني ني خوشكلم عيدت مبارك عزيزم خيلي امسال عيد غدير بيشتر خوش گذشت چون تو با مايي عزيزم امروز صبح برات يه قلك كه بابايي و ماماني از كيش برات خريده بودن آوردم بيرون و گذاشتم رو ميز اپن تا برات پول پس انداز كنيم قربونت برم ماماني 2 هزار تومان انداخت و بابايي هم 2 هزارتومان شب هم رفتيم عيد ديدني خونه مامان بزرگت و مامان بزرگي چون سيد هستن 5 هزار تومان به همه ميدادن به شما هم دادن عزيز دلم واسه روز اول قلكت 9 هزار تومان پول توش جمع شد مباركت باشه عزيزم ...
8 آذر 1390

چهارمین روز سفر زوار کوچولوی ما

جمعه 6 آبان ماه نی نی جون سحر با بابا جون و مامان بزرگی رفتیم برای آخرین بار حرم امام علی (ع) خیلی ناراحتم که به این زودی زیارت نجف تموم شد عزیزم امروز هم یه بار دیگه رفتیم جلو و ضریح رو دوتایی بغل کردیم بعد هم زیارت وداع با حضرت رو خواندیم و اومدیم هتل تا حرکت کنیم به سمت زیارت طفلان حضرت مسلم و بعد هم کربلا عزیز دلم راه به سمت طفلان مسلم خیلی خیلی بد بود خیلی تکون خوردیم اینقدر که پهلوی مامانی درد گرفت تازه مامانی ما از همون اول سفر رفته بودیم ته اتوبوس که 5 تا صندلی بود تا وقتی چهار تایی میشینیم من بتونم رو دو تا صندلی بخوابم تا به کمرم خیلی فشار نیاد اما متاسفانه یه آقایی از هم کاروانی هامون اومد کنار ما و ما هم نتونستیم یزی بگیم خیل...
8 آذر 1390

پنجمین روز سفر زوار کوچولوی ما

شنبه 7 آبان ماه 90 نی نی جونم صبح باباباجون و بابا بزرگت رفتیم حرم خیلی حرم خلوت شده چون دیگه عرب ها رفتن خیلی زیارت بهمون چسبید عزیز دلم تازه امروز صبح رفتم زیر گنبد حضرت کنار ضریح یه جای مخصوص نماز گذاشتن و نماز خواندم و کلی برات دعا کردم همین جون برای همه اونهایی که التماس دعا گفته بودن بعد هم کلی ضریح و بغل گرفتم و گریه کردم خیلی سبک شدم مامانی دعا کردم امام حسین 0ع ) سال دیگه همین موقع ما رو بطلبن آخه مامان جون اگه حضرت ما رو بطلبن شما 6 ماهه هستی یعنی هم سن حضرت علی اصغر (ع) طفل شیر خواره امام حسین (ع) که روز عاشورا شهیدشون کردن بعد هم رفتیم پنج تایی بازار تا سوغاتی بخریم برای دایی ها و عموها و عمه جونت مامان بزرگ و بابا بزرگت عزیز...
8 آذر 1390